اولین بستنی
ریحانه جان دیروز عصر برای اولین بار طعم دلچسب بستنی را چشیدی.خیلی خوشت آمده بود. شب که عکسات را نشان می دادم یهو دوباره هوس بستنی کردی و از بابا بستنی می خواستی.ولی دیگه دیر وقت بود. باید از این به بعد چند تا بستنی بگیرم و تو فریزر برا روز و لحظه مبادا نگه دارم. ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
10:06
روزی که پارک تعطیل بود
ریحانه جان روزهای تعطیل عید تو بیشتر دلتنگ یاسمن می شدی هر وقت که صبح بیدار می شدیم همش می گفتی بریم پیش یاسمن، طول روز فقط سراغ یاسمن را می گرفتی برا همین بیشتر وقتها یا خاله زنگ میزد یا من باهم می رفتیم بیرون. اون روز خاله زنگ زد و گفت که ما تو پارک هستیم شما هم بیاین. ولی متاسفانه پارک تعطیل بود برا همین نشد که سوار بشین فقط دور زدیم.خوش گذشت ...
سال نو
ناز گل من سال نو ١٣٩١ مبارک ...
سیزده به در
این اولین سیزده به در تو بود چون پارسال تازه ٦ ماهت تمام شده بود و بابایی هم رو تو حساس برا همین تو خونه موندیم. ولی امسال با یاسمن رفتیم باغ اونا خیلی خوش گذشت. از صبح رفتیم صبحانه که عالی بود ظهر هم خیلی گرم بود تو و یاسمن یک ساعتی خوابیدین. ...
تعطیلات عید
سفره هفت سین
علی سان( پسر دختر عمو)
علی سان عید دیدنی اومده بود خونه ما.علی سان هروقت تو را می بینه میگه ریحانه وایسا عکس بگیرم! این جا داره اسباب بازی تو را درست می کنه. ...