مادر
مادر... کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم چقدر مثل بچگیام لالاییاتو دوست دارم سادگیاتو دوست دارم خستگیاتو دوست دارم چادر نماز و زیر لب خدا خداتو دوست دارم کاشکی رو طاقچه ی دلت آینه و شمعدون میشدم تو دشت ابری چشات یه قطره بارون میشدم کاشکی میشد یه دشت گل برات لالایی بخونم یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم بخواب که میخوام تو چشات ستاره هامو بشمرم پیشم بمون که تا ابد دنیارو با تو دوست دارم دنیا اگه خوب اگه بد با تو برام دیدنیه باغ گلای اطلسی با تو برام چیدنیه ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
8:22
عکسهای بندر انزلی
تعطیلات خرداد به همراه خاله ویاسمن به بندر انزلی رفتیم خوب بود زیحانه جان تو اولین سفرت بود برا همین زود دلت برا خونه مادر بزرگ تنگ شد. ریحانه در کنار دریا ...
ریحانه در پارک رشت
ریحانه وقتی مو در بیاره
عروس ریحانه
این عروس خانم را عمو جان عیدی بهت داده خیلی دوستش داری ولی چون صداش زیاده قایمش می کنم یک روز صبح از خواب که بلند شدی گفتی کو عروس؟ انگار خوابشو دیده بودی من هم دلم سوخت دادم کلی باهش بازی کردی بعدش دوباره قایمش کردم. این جا هم با عروس خانم دست دادی تا باهم برقصین. ...
باغ کوچک خاله
خاله محبوبه یک باغ کوچولو ولی با صفا خریده دیروز همگی با هم نهار رفتیم اونجا خیلی خوش گذشت. بعد از ظهر تو و یاسمن و سحر و فاطمه کوچولو حسابی خوابیدین. این جا وقتی عکس می گرفتم سحر و فاطمه اینجا نبودن. ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
12:35
توپ بازی
دختر کدبانو
عزیز دلم دیروز می خواستم خونه را جارو بکشم نزاشتی همش می گفتی بده من جارو بکشم. وقتی تو، تو خونه هستی نمی زاری ظرف بشورم و یا جارو بکشم همش می خواهی که تو این کارها را بکنی. نمی دونم بزرگ بشی چی میگی.رو فرش که جارو مکشیدی وقتی روان حرکت نمی کرد می گفتی سنگینه. ولی رو کاشی راحت حرکت می کرد. دوست دارم عزیزم ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
12:06